پسره ﺑﻪ ﺑﺎﺑﺎﺵ ﻣﯿﮕﻪ :
ﭘﻨﺞ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﻦ ﺑﺪﻩ ﺑﺎﺑﺎﺵ ﻣﯿﮕﻪ ﭼﯽ ؟ ﭼﻬﺎﺭ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﻦ ! ﺳﻪ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﻦ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﻭﺍﺳﻪ ﭼﯽ ؟ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻭﺯﯼ ﺩﻭ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﻦ ﻣﯿﮕﯿﺮﻥ ﺑﺎ ﻫﻤﻮﻥ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﻦ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﺗﻮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﭘﻮﻧﺼﺪ ﺗﻮﻣﻦ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ؟ ﺑﺎﺑﺎﯼ ﻣﻦ ﺳﯿﺼﺪ ﺗﻮﻣﻦ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﺨﻮﺍﻡ ﺩﻭﯾﺴﺖ ﺗﻮﻣﻦ ﺑﺪﻡ ! ﺑﯿﺎ ﺣﺎﻻ ﺍﯾﻦ ﺻﺪ ﺗﻮﻣﻦ ﺭﻭ ﺑﮕﯿﺮ ﭘﺴﺮﻩ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﺩﯾﺪ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﺗﻮﻣﻨﯿﻪ !
طرف به انگلیسیه میگه اسمت چیه؟میگه وات هستم ، جیمز وات...
انگلیسیه میپرسه اسم تو چیه؟ طرف میگه باس هستم ، عـَب باس!
masomeh
دختر ۵ سالهای از برادرش پرسید :معنی عشق چیست ؟؟
برادرش جواب داد :
عشق یعنی تو هر روز شكلات من را ، از كوله پشتی مدرسهام بر میداری ،
و من هر روز بازهم شكلاتم را همانجا میگذارم...
masomeh
اگر نادرست بود، بی اعتنا باشیم.
اگر غیر منصفانه بود، عصبانی نشویم. اگر از روی نادانی بود، لبخند بزنیم. اگر عادلانه بود،از آن درس بگیریم. masomeh
پیرمردی اسبی داشت و با آن اسب زمینش را شخم میزد.
روزی آن اسب از دست پیرمرد فرار کرد و در صحرا گم شد.
همسایگان برای ابراز همدردی با پیرمرد، به نزد او آمدند و گفتند:
عجب بد شانسیای آوردی
پیرمرد جواب داد: بد شانسی؟ خوش شانسی؟ کسی چه میداند؟
چندی بعد اسب پیرمرد به همراه چند اسب وحشی دیگر
به خانهی پیرمرد بازگشت.
اینبار همسایگان با خوشحالی به او گفتند: عجب خوش شانسیای
آوردی!
اما پیرمرد جواب داد: خوش شانسی؟ بد شانسی؟ کسی چه میداند؟
بعد از مدتی پسر جوان پیرمرد در حالی که سعی میکرد یکی از آن
اسبهای وحشی را رام کند از روی اسب به زمین خورد و پایش شکست.
باز همسایگان گفتند: “عجب بد شانسیای آوردی!” و اینبار هم پیرمرد
جواب داد: “بد شانسی؟ خوش شانسی؟ کسی چه میداند؟”
در همان هنگام، ماموران حکومتی به روستا آمدند.
آنها برای ارتش به سربازهای جوان احتیاج داشتند.
از این رو هرچه جوان در روستا بود را برای سربازی با خود بردند،
اما وقتی دیدند که پسر پیرمرد پایش شکسته است و نمیتواند
راه برود، از بردن او منصرف شدند/
“خوش شانسی؟ بد شانسی؟ چـــه میداند؟
هر حادثهای که در زندگی ما روی میدهد، دو روی دارد.
یک روی خوب و یک روی بد.
هیچ اتفاقی خوب مطلق و یا بد مطلق نیست.
بهتر است همیشه این دو را در کنار هم ببینیم.
زندگی سرشار از حوادث است…
masomeh
معلم چون شمعی می سوزد و جهانی را روشنایی می بخشد
روز معلم ؛ روز سرداران جبهه دانش ؛ بر همگان گرامی باد
.: Weblog Themes By Pichak :.